اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 4
کل نظرات : 4

بازديد امروز : 3 نفر
بارديد ديروز : 0 نفر
بازديد هفته : 13 نفر
بازديد ماه : 13 نفر
بازديد سال : 113 نفر
بازديد کلي : 279 نفر

افراد آنلاين : 1
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
پيوندهاي روزانه
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ

اسمش را کم‌تر شنيده‌ايد يا شايد هم اصلاً نشنيده‌ايد؛ ولي حتماً تصوير استادانه ي دستان دعاگوي او براي يک بار هم که شده ديده ايد. زندگي‌اش کمي عجيب بود. اگر اين اتفاق در زندگي‌اش نمي‌افتاد، او نيز هنرمند نمي‌شد.
آلبرشت دورر ۲۱ ماه مي سال ۱۴۷۱ در يکي از دهکده‌هاي کوچک شهر نورنبرگ آلمان به دنيا آمد. خانواده‌اش پرجمعيت بود و آلبرشت، سومين فرزند اين خانواده‌ي هجده نفري. روشن است که تأمين مخارج اين خانواده تا چه حد دشوار بود. شغل پدر خانواده طلاسازي بود. او براي سير کردن شکم خانواده‌اش به سختي کار مي‌کرد. از طلاسازي گرفته تا هر کار ديگر که بتوان از آن پول درآورد. مهم، تأمين مخارج بود.
آلبرشت نيز مانند پسران آن زمان، شغل پدر خود را ياد گرفت. ولي در سر او و برادرش آلبرت، چيز ديگري مي‌گذشت. آن دو آرزويي بزرگ داشتند که با توجه به شرايط خانواده رسيدن به آن ناممکن بود. روياي آلبرشت و آلبرت دورر، رفتن به شهر نورنبرگ براي ادامه ي تحصيل و هنرمند شدن بود. آن‌ دو شب‌ها هنگام خواب با يک ديگر از اين رؤياي دست نيافتني صحبت مي‌کردند؛ تا اين که ناگهان فکري به ذهنشان رسيد. درست بود که هر دو پسر نمي‌توانستند به رؤياي خود جامه عمل بپوشاند؛ ولي اگر يکي از آن‌ها فداکاري مي‌کرد، ديگري مي‌توانست به آرزويش برسد. حالا چه کسي بايد اين فداکاري را در حق ديگري مي‌کرد؟ آلبرشت تا آلبرت؟
دو برادر تصميم گرفتند با سکه سرنوشت خود را تعيين کنند. بهترين زمان براي شير يا خط هم روز يک‌شنبه، پس از دعا در کليسا بود. يک‌شنبه رسيد. شير يا خط کردند. آلبرت بايد براي تأمين هزينه تحصيل آلبرشت در معدن کار مي‌کرد تا زماني که تحصيل برادرش تمام شود. آلبرت کار در معدن را شروع کرد؛ کاري سخت و خطرناک. چهار سالِ تمام، شبانه روز زحمت کشيد تا آلبرشت در دانشگاه درس هنر بخواند. در طول چهار سال تحصيل، آلبرشت به خوبي هنر آموخت و گاهي در کارش ماهرتر از استادانش بود.
روز موعود فرا رسيد. آلبرشت فارغ‌التحصيل شد و به دهکده‌اش بازگشت. خانواده خوشحال از ديدار او، تصميم گرفت تا ضيافتي در توان خود برپا کند. آلبرت خسته و آرام يک سر ميز و آلبرشت خوشحال سر ديگر آن ميز، روبه‌روي او. بعد از صرف شام و تعريف روزهاي گذشته، آلبرشت رو به برادرش کرد و گفت:« آلبرت! حالا نوبت توست که به دانشگاه بروي و هنر بياموزي و من هزينه ي تحصيل تو را تأمين کنم
آلبرت به آرامي اشکي را که از ديده‌اش سرازير شده بود، پاک کرد و گفت:« نه برادر، براي تحصيل من خيلي دير شده. دست‌هايم را نگاه کن. اين دست‌ها ديگر توان طراحي و تراشيدن پيکره‌ها را ندارد. انگشتانم شکسته، درد سراسر آن‌ها را فراگرفته. حتي ليوان را به سختي نگه مي‌دارم، چه رسد به قلم‌مو. چهار سال کار در معدن، توان دست‌هايم را ربوده. نه، خيلي دير است
آلبرشت براي دقايقي متأثر به دستان آلبرشت خيره شد. روزها گذشت. آلبرشت در سال ۱۴۹۴ ازدواج کرد و همراه همسرش به ونيز رفت. ده سال در آن‌جا اقامت کرد. در اين مدت حکاکي روي مس را به خوبي آموخت. مانند تمام هنرمندان دوره ي رنسانس کالبدشناسي انسان را هم ياد گرفت تا در کارهايش از آن استفاده کند. کم‌کم آثارش محبوبيت زيادي در ونيز پيدا کرد و شهرتش در سراسر اروپا پيچيد. حتي در مواردي از حمايت مالي دولتمردان هم برخوردار مي‌شد. پس از آن در سال ۱۵۱۹ همراه همسرش به هلند رفت تا به کارش در آن کشور ادامه دهد. چهار حواري، ماليخوليا، آدم و حوا و چهار سوار سرنوشت از مهم‌ترين آثار او به شمار مي‌رود؛ ولي از همه تأثيرگذارتر کاري است که او به عنوان حق‌شناسي برجاي گذاشته؛ اثري که پس از ۴۵۰ سال هنوز با بهترين زبان قدرشناسي را بيان مي‌کند. به تصوير کشيدن دستان سختي‌ کشيده‌ي برادرش آلبرت که رو به آسمان است؛ گويي اين دستان دعاگو هستند. آلبرشت اسم اين اثر را «دست‌ها» گذاشت به نشانه‌ي قدرداني از برادر فداکارش.
آلبرشت در سال ۱۵۲۱ براي آخرين بار با تني رنجور از بيماري ناشناخته به دهکده‌ي پدري اش در نورنبرگ برگشت و تا آخر عمر همان جا ماند. او در آن‌جا چند نقاشي مذهبي کشيد و کتاب‌هايي در زمينه‌ي هندسه، قلعه‌سازي و نسبت‌هاي بدن انشان نوشت.
آلبرشت در سال ۱۵۲۸ در حالي‌که تنها ۵۶ سال داشت، چشم از دنيا فرو بست.

امتياز : نتيجه : 4 امتياز توسط 2 نفر مجموع امتياز : 9

بازديد : 18
[ شنبه 28 دی 1398 ] [ 17:35 ] [ یکتا جهانشاهی ]
آخرين مطالب ارسالي
ارسال نظر براي اين مطلب

کد امنیتی رفرش
.: Weblog Themes By roztemp :.

آرشيو
جست و جو